در خرمشهر برای آموزش غواصی آماده میشدیم؛ یک مربی آمد که لباس عجیب و سیاه رنگی در دستش بود، به ما گفت بچهها میدانید این چیه؛ گفتیم نه؛ گفت لباس غواصی است، کی آن را میپوشه؟ همه گفتند آقا ما آقا ما، مربی یک نفر را انتخاب کرد که لباس را بپوشد و بعد گفت "هر کدام بروید یک دست از این لباسها را بردارید و بپوشید؛ فقط میخواستم یاد بدهم که چطور میشود این لباس را پوشید"؛ از آن روز به بعد ما شدیم غواص.
برای شرکت در عملیات کربلای 2 آماده شدیم اما در این عملیات ما را به عنوان یک گروهان پشتیبانی به منطقه اعزام کردند و سپردند از این گروه استفاده نشود مگر اینکه ضرورت ایجاب کند چون برایشان هزینه شده؛ خاطرم هست که آن زمان برای هر نفر حدود 100 هزار تومان یا بیشتر، هزینه کرده بودند، چون ما در تحریم بودیم و بسیار دشوار توانسته بودند تجهیزات غواصی را تهیه کنند.
*کار ما در گردانهای اخلاص و غواصی نوح
کار بچههای این گردانها اطلاعات و عملیات بود؛ غواصهای اطلاعات عملیات دوتا کار داشتند؛ یکی اینکه دشمن و منطقه را شناسایی کنند که از دو راه شناسایی و نفوذ و دیدبانی از فواصل نزدیکتر یا دکلها و در نهایت تهیه کالک و نقشه از منطقه انجام میشد؛ وظیفه دیگر چنین رزمندهای، هدایت گردانها در هنگام عملیات و زدن به خط بود.
اما کار شناسایی برای خودش ماجراهای جالبی داشت؛ گاهی یک نیروی شناسایی مجبور بود به داخل مقرهای دشمن نفوذ کرده و از نظر توان نیرویی، لجستیک و سلاحی او را بررسی کند؛ یعنی بعضی وقتها مجبور بود،شب برود داخل سنگر دشمن و نیروهای داخل آن را بشمارد و تعداد افراد یک سنگر را در تعداد سنگرها ضرب کرده تا بتواند حدس بزند که چه تعداد نیرو آنجا هست.
نیروهای شناسایی از هر ابزاری برای رسیدن به اطلاعات از دشمن بهره میبرند، گاهی قابلمه غذای آنها را پیدا میکرد و تخمین میزدند که قابلمه با این ابعاد برای چند نفر است که البته خیلی دقیق نبود؛ این کار مخفی بود و اصلاً نباید درگیری ایجاد میشد و اگر نیروی گشتی گرفتار شده و لو میرفت، حسابی به دردسر میافتادیم؛ چون بعثیها روی اسیر کردن بچههای اطلاعات عملیات خیلی حساب میکردند و اسیرهامان را آنقدر شکنجه میدادند تا اطلاعات بگیرند البته بچهها کارشان را بلد بودند و تلاش میکردند تا به راحتی اسیر نشوند. در مجموع ترکیب اطلاعات به دست آمده از شناسایی و دیدبانی و تصاویر هوایی و همچنین برخی شنودها، فرماندهان را برای رسیدن به اطلاعات دقیقتری از موقعیت و وضعیت دشمن در تصمیمگیری یاری میکرد.
شهید محمود کاوه در میان همرزمان
*پدر شهید کاوه در همسایگی ما سبزیفروشی داشت
این رزمنده دفاع مقدس، توفیق همراهی با شهید «محمود کاوه» را نیز داشته است؛ وی در این باره توضیح میدهد: بعد از مدت کوتاهی از حضورم در منطقه و آموزش غواصی، در عملیات کربلای 2 در غرب شرکت کردم که شهید محمود کاوه در آن به شهادت رسید.
پدر شهید کاوه در همسایگی ما مغازه سبزی فروشی داشت و به همین خاطر یک جورهایی با کاوه هممحلی بودیم؛ وقتی ما در حال آموزش بودیم، یکبار شهید کاوه به پادگان ما آمد و برای ما صحبت کرد؛ خاطرم هست که دستش را باندپیچی کرده بود؛ همه خاطرات من از کاوه در دوران جنگ به همان چند ساعت حضورش در پادگان آموزشی بازمیگردد؛ جوان 24 ـ 25 ساله خوش سیما و باصفایی که نه تنها الان، بلکه در آن زمان هم برای ما اسطوره بود.
نگاه نوجوان 14 ـ 15 سالهای مثل من به شهید کاوه، مانند این بود که کسی از پایین به یک ساختمان 40 ـ 50 طبقه نگاه کند و آنقدر سر را بالا بیاورد که کلاه از سرش بیفتد؛ جاذبه او برای ما اینگونه بود.
البته شهید کاوه انسان چهرهای بود ولی خیلی از فرماندههان چهره نبودند و ممکن بود ما رزمندهها با آنها شوخی کنیم و سرشانهشان هم بزنیم! این اتفاق چندین بار در مورد آقای رفیقدوست اتفاق افتاد به طوری که تا وقتی در جمع بچهها بود، با او شوخی میکردند و فکر میکردند مانند آنها رزمنده است، اما وقتی پشت تریبون میرفت تا برای ما صحبت کند، تازه متوجه اشتباهمان میشدیم.
*گردان غواصی نوح چگونه قتلعام شد
سماوات با یادآوری خاطره عملیات کربلای 4 و لحظه شهادت بسیاری از همرزمانش میگوید: در کربلای 4 حدود یک گروهان از گردان غواصی نوح به شهادت رسیدند؛ همرزمان زیادی در این عملیات آسمانی شدند که از آن جمع شهیدان خادم الحسین شفاهی، ناصر آزادفر، محمد مهدی دژمخوی، یوسفیان، بهنام سماوات، حسین حسنزاده، هادی عاقبتی، ناصر سلیمی، وحید غفوری و رضا نظرزاده یادم هست.
برای این عملیات تا رودخانه اروند تونل کشیده بودند و بچهها با حرکت از درون این تونل خودشان را به لب آب رساندند؛ لب آب، ورودی تونل را شکستند ولی از آنجا که عملیات لو رفته بود و بعثیها با هوشیاری کامل و در حالی که منورهای زیادی میزدند، انتظار رزمندگان را میکشیدند؛ به محض اینکه بچهها به آب زدند، بعثیها شروع کردند به تیراندازی.
بچهها طنابی را به دست گرفته بودند که قرار بود از طریق آن مسیر را گم نکنند که طناب از دست بچهها رها شد، صحنه خیلی عجیبی بود؛ خیلیها تیر خوردند و خیلی از بچهها را آب با خودش برد؛ بعثیها با هر سلاحی که میتوانستند شلیک میکردند، اسلحههای «چهارلول» و «دولول» برای زدن هواپیماست و تیرش وقتی به مانع برخورد میکند، منفجر میشود، اما بعثیها این اسلحه را در آب خوابانده بودند و بچههای ما را با آن میزدند؛ حالا تصور کنید وقتی تیرهای چهارلول به بدن بچه بسیجی بدون جانپناه رها شده در آب اصابت کند، چه اتفاقی میافتد؛ از خیلی از بچهها چیزی باقی نمیماند....
*همرزمان شهید بهانه گردهم آمدن رزمندگان دیروز و رفقای امروز
حالا همان همرزمان شهید که «حمید شریفیمنش» و «بهنام سماوات» نیز در میانشان هستند، شدهاند بهانه دور هم جمع شدن سایر رفقای جبهه و بانی هیئت «انصارالمهدی (ع)»؛ هیئتی که خاطره روزهای طلایی و باصفای دفاع مقدس را در جان و دل رزمندههای مشهدی گردان اخلاص و نوح زنده میکند و هر ماه به یاد یکی از شهدای گردان، در منزل همان شهید برگزار میشود.
سماوات میگوید: همه هزینههای این یادوارهها توسط دوستان تأمین میشود؛ از هماهنگیهای اولیه با خانواده شهید گرفته تا تهیه کلیپ و پذیرایی و دعوت از بر و بچهها همه و همه برعهده خود همرزمان است و دست آخر مهمانها سر سفره اکرام اباعبدالله مهمان هستند؛ وقت زیادی هم از همه بچهها میگیرد، تا با خانواده شهید هماهنگی شود؛ چون مقید هستیم این مراسمها در منازل شهدا برگزار شود؛ تلاش میکنیم عکسهای شهید را پیدا کنیم؛ با بعضی از دوستان و همرزمان او هم هماهنگ میکنیم تا در مراسم درباره شهید روایتگری کنند، از عکسها و فیلمهای خود شهید و روایتگری همرزمانش هم کلیپی تهیه میشود که در همان مراسم به نمایش در میآید که بسیار استقبال میشود.
*مهمترین هدف برگزاری یادوارههای شهدا شاد کردن دل مادران شهداست
وی درباره تأثیر این مراسمها میگوید: علاوه بر اینکه ماهی یکبار با دوستان و همرزمان جبهه دور هم جمع میشویم و یاد روزهای خوب گذشته را زنده میکنیم و آن جمع دوستانه و صمیمی را پس از سالها از پایان جنگ حفظ میکنیم، تأثیر مهم این یادوارهها این است که دل مادران شهدا خیلی شاد میشود؛ خیلی اوقات دیدیم مادران شهدایی که با گریه میگویند «همه شما بچههای من هستید؛ امروز پسرهام رو دیدم».
این کار برای نسل ما خیلی مفید است؛ متأسفانه هستند دوستانی که اصلاً با گذشته خود فاصله گرفتهاند و با آن خاطرات غرورآور خداحافظی کردهاند لذا با این کار نه تنها شهدا را برای نسل امروز معرفی میکنیم، بلکه آن دوستیها و رابطههای معنوی و برادرانه گذشته را حفظ میکنیم.
*مادر شهید بعد از 30 سال هنوز چشم به راه است
برای برگزاری یادواره شهید «بهنام سماوات» تصمیم گرفتم با خانوادهاش ارتباط برقرار کنم تا اگر بشود یادواره را در منزل شهید برپا کنیم؛ از طریق وصیتنامه آدرس خانهاش را یافتم، برایم خیلی جالب بود که بعد از 30 سال خانهشان در همان نشانی پشت پاکت بود؛ یک روز به همراه دوست و همرزمم به منزل مادرش رفتیم؛ دیدیم مادر شهید بیمار است و روی تخت خوابیده و یک پرستار از او مراقبت میکند؛ از دیدن این صحنه بسیار متأثر شدیم اما تأثرمان زمانی بیشتر شد که فهمیدیم مادر هنوز چشمانتظار فرزند شهیدش است، برای این مادر به جای پیکر فرزندش، گل تشییع کرده بودند؛ آن موقع فهمیدم چرا بعد از 30 سال آدرس خانه تغییر نکرده است؛ مادر چشمش میترسیده که نکند خانه را عوض کند و بهنامش بیاید و ببیند کسی منتظرش نیست؛ مادر دائم میگفت «انتظار خیلی سخته مامان جان، خیلی سخته....». یکی از دوستان در باکس نظرات، یادی از شهدای گردان غواصی کرده بود و نام بهنام را هم برده بود؛ برایش نوشتم:
سلام جان من
چه نامهایی را آوردی ...
گفتی بهنام و بر جانم آتش نهادی
چند روز پیش با علی آرام، به دیدار مادر پیرش رفتیم
تصویر بزرگی از بهنام بر بالای تخت مادر بود و رعشههای گاه و بیگاه بیماری پارکینسون آزارش میداد...
اما انگار مادر خودم بود، عزیز بود، مادر همرزم شهیدمان...
میدانی که بهنام در کربلای چهار جاودانه شد...
نه پیکری نه حتی پلاکی..
برای مادر... گل... تشییع کرده بودند...
نمیدانی چگونه، این مادر، هنوز چشم به راه آمدن بهنام بود...
شاید بعد از این همه سال به همین خاطر هنوز خانهاش را عوض نکرده بود.
شاید میخواست بهنام ساک بر دوش، بعد از این همه سال باز برگردد...
بهنام در آن زمستان، پرکشیده بود.
اما مادر، هنوز منتظر بود.
میفهمی...
*همرزمانم باید دست به قلم شوند
سماوات بسیار علاقه دارد تا پای دیگر همرزمانش را نیز به فضای مجازی باز کند، او معتقد است دوستانش سینهای پر از خاطرات ناب و ناگفته دفاع مقدس دارند، که باید دست به قلم شوند و اجازه ندهند گرد غفلت و فراموشی این خاطرات را از یادها ببرد.
او در این زمینه اقدامات مؤثری هم انجام داده است، سماوات دراین باره میگوید: یکی از اثرات مثبتی که این جلسات داشته، باز کردن پای سایر همرزمانمان به فضای مجازی و تشویق به راهاندازی وبلاگ است؛ همانطور که میدانید بخش زیادی از رزمندهها اهل فعالیتهای مجازی نیستند و شاید تا به حال 5 درصد بچه رزمندهها وبلاگ راهانداختهاند و بقیه دنیای حقیقی خودشان را بیشتر ترجیح میدهند؛ به نظر بنده این مسئله یک ضعف است