ضعف و بی حالی می تواند علل تغذیه ای داشته باشد بویژه اینکه کمبودهای تغذیه ای در دوره کنونی به شکل بالینی و آشکار کنترل شده است.
یک دانشیار انستیتو تحقیقات تغذیه کشور با بیان اینکه ضعف و بی حالی می تواند علل تغذیه ای داشته باشد تاکید کرد: « آهن مهمترین ماده معدنی است که کمبود آن ضرورتا به شکل کم خونی بروز نمی کند بلکه از علائم اولیه کمبود این ماده معدنی مهم ضعف و بی حالی و خستگی مفرط و کاهش قدرت تمرکز و ضعف در کار کردن است.»
دکتر تیرنگ نیستانی گفت: «ضعف و بی حالی می تواند علل تغذیه ای داشته باشد بویژه اینکه کمبودهای تغذیه ای در دوره کنونی به شکل بالینی و آشکار کنترل شده است اما کمبود تحت بالینی یا کمبود حاشیه ای می تواند علائم گنگ و مبهمی داشته و در برخی مواقع خود را به شکل ضعف و بی حالی نشان می دهد.
ضمن اینکه یادمان باشد انرژی داشتن، شادابی و فعالیت مرتبط به توده ماهیچه ای بدن می شود و افرادی که بضاعت توده ماهیچه ای آنها کم است با وجود وزن مناسب دچار ضعف و بی حالی می شوند.»
وی ادامه داد: «آهن مهمترین ماده معدنی است که کمبود آن ضرورتا به شکل کم خونی بروز نمی کند بلکه از علائم اولیه کمبود این ماده معدنی مهم ضعف و بی حالی و خستگی مفرط و کاهش قدرت تمرکز و ضعف در کار کردن است بویژه کمبود آن در میان زنانی که در سنین بارداری و یا دوره قاعدگی قرار دارند وجود دارد و با احساس این علائم بایستی سریعا به پزشک متخصص مراجعه کرد.»
این متخصص تغذیه و رژیم درمانی افزود: «کمبود برخی از ویتامین ها نیز همراه با ضعف و بی حالی است که می توان به ویتامین های گروه B به خصوص B2 و B6 و نیاسین اشاره کرد که با کمبود آن فرد دچار تحریک پذیری و عصبی بودن، ضعف و بی حالی می شود و در صورتی که فردی از الگوی غذایی نامناسبی پیروی کند احساس ضعف و بی حالی کرده و باید گفت با الگوی غذایی نابسامان فرد به درجاتی از ضعف و بی حالی دچار می شود.»
این دانشیار دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی ادامه داد: «کمبود ویتامین D که اکنون تنها به عنوان ویتامین استخوان ساز شناخته شده است موجب بروز ضعف و بی حالی می شود و طی تحقیقات جدید انجام گرفته مشخص شده است که در سالمندان تعداد دفعات به زمین خوردن که موجب بروز شکستگی می شود با کمبود این ویتامین رابطه عکس دارد و هر چه این ویتامین در بدن فرد کم باشد شانس دفعات زمین خوردن وی بیشتر است و در واقع انقباض ماهیچه ای با کمبود ویتامین D رابطه داشته و موجب بروز بی حالی و سستی در فرد می شود.»
دکتر تیرنگ نیستانی افزود: «آفتاب مهمترین منبع ویتامین D است همچنین این ویتامین در روغن کبد ماهی که در جیره غذایی مردم ما رایج نیست موجود است و زرده تخم مرغ و قارچ نیز تا حدودی حاوی این ویتامین هستند و اخیرا روش هایی در حال ابداع است که قارچ ها را در معرض UV قرار می دهند تا میزان ویتامین D موجود در آن بالاتر رود.»
*سلامت
« روز دهم آذرماه، مصادف است با سالروز شهادت مدرس مردی از سلاله پاکان و مبارزی وارسته و نستوه در عصر ظلمت و استبداد ، بزرگمردی که اندیشه و عملش پرده زمان و مکان را دریده و از حصر زمان فراتر رفته و مرد روزگاران نام گرفته است . رادمردی که زینت و زیبایی دنیا را با همه گستردگی اش به چشم حقارت نگریست، انسانی که به عنوان شاخص ترین نماینده مجلس پس از انقلاب مشروطه در مدت پنج دوره حضور در مجلس توانست نقشی گرانقدر ایفا کند.
علی محمدی: پیدا کردن شاهد عینی برای اتفاقی که 75 سال پیش افتاده کارآسانی نیست، اما گویا اینبار بخت با ما یار بود و توانستیم با مردی صحبت کنیم که حالا تنها شاهد زنده اتفاق مهمی در تاریخ معاصر ایران است که در سال 1316 خورشیدی رخ داده است!
با هماهنگی کارکنان مجموعه فرهنگی آرامگاه شهید مدرس به دیدن عباس عظیمیان میرویم که در نوجوانی شاهد اتفاقی بوده که در تاریخ ماندگار شده است.
پس از طی کردن چند خیابان در یکی از کوچه های محلات جدید کاشمر مقابل خانهای توقف میکنیم.
پس از فشردن زنگ و باز شدن در وارد حیاط میشویم.
انتظارش را نداشتیم، شاهد این رخداد تاریخی که سن و سالی دارد، خود به استقبالمان بیاید او دعوتمان کرد تا در طبقه اول ساختمان با او گفتوگو کنیم اما ما در طبقه همکف با عباس عظیمیان همکلام شدیم.
مهمان جدید «کوچه نخل»
عباس عظیمیان میگوید: حدود 15 سال سن داشتم و در کوچه نخل کاشمر قدیم زندگی میکردیم که بعدها به کوچه «تلفن خانه» معروف شد، مدتی بود که حضور آژانها در محل زندگیمان مرا کنجکاو کرده بود؛ از بزرگترها میپرسیدم که چرا آژانها مقابل خانه همسایه کشیک میدهند؛ خلاصه فهمیدم که روحانی سیدی در آن خانه زندانی است.
اوستا میرزای نجار و همسر روس تازه مسلمانش
وی میافزاید: آن موقع من شاگرد استاد میرزای نجار بودم. او مردی دیندار بود و با یک زن تازه مسلمان روس ازدواج کرده بود و همواره صحبت از راهی برای ارتباط برقرار کردن با سید بود.
یک بار تصمیم گرفتند به بهانه بردن چای برای سید وارد خانه شویم، زن اوستا میرزا چای دم کرد و با یک قوری و کاسه داد به من تا برای سید ببرم، چون آژانها برای ورود بزرگترها سختگیری میکردند.
اولین چایی
عظیمیان ادامه میدهد: یکی از آژانها کربلایی علی خان بود که مردی متدین بود و بعدها نیز چندین بار اجازه داد تا به دیدن آقای مدرس بروم. آن روز اجازه داد تا چایی برای سید ببرم داخل شدم و سینی را مقابل سید گذاشتم و به او تعارف کردم، اما با اصرار او اولین چای را خودم خوردم. خلاصه رفت و آمدهای من به داخل خانه بیشتر شد و چند بار هم شیر داغ برای او بردم.
وی میگوید: هم صحبتی با آقای مدرس ممنوع بود و رضاخان کسانی را که با او رفت و آمد داشتند سر به نیست میکرد، اما برخی آژانهایی که آنجا بودند خیلی برای مردم دردسر درست نمیکردند.
کرسی برای «سید»
عظیمیان میافزاید: برای آنکه بیشتر و راحتتر به داخل خانه رفت و آمد کنم از رخنه دیوار میان خانهای که آقای مدرس در آن بود و حیاط منزل کربلایی اسماعیل مفتش به آنجا میرفتم. یک شب وقتی به آنجا رفتم، دیدم خانه بسیار سرد است و به آقای مدرس گفتم، من شاگرد نجاری هستم و اگر اجازه بدهید برایتان یک کرسی بسازم و بیاورم و پس از قبول ایشان کرسی را ساختم و برایشان بردم.
نامه محرمانه «سید» برای شیخ اولیایی
وقتی پس از مدتی اعتمادشان به من جلب شد، گفتند نامهای به تو میدهم که باید به دست «شیخ اولیایی» برسانی (شیخ اولیایی از روحانیون معروف کاشمر در آن دوره بود) نامهای نوشتند و برای آنکه به دست آژانها نیفتد، آن را لای لبه کلاهم مخفی کردند.
وی ادامه میدهد: به سراغ علی اکبر معین الزوار رفتم و با کمک او به حضور شیخ اولیایی رسیدیم و وقتی نامه را خواندند، گفتند: «مگر شیخ تبعیدی در کاشمر است؟» بعد به من گفتند فردا بیا و جواب را ببر. فردای آن روز رفتم و باز جواب را در لبه کلاه مخفی کردم و برای آقا مدرس بردم.
سه نفر ناشناس!
عظیمیان میگوید: مدتی به این منوال گذشت و یکی از شبها صدای جرس اسبها از کوچه توجهم را جلب کرد. اسبها مقابل خانه محل نگهداری آقای مدرس ایستادند و 3 نفر وارد خانه شدند. سراغ همان رخنه دیوار رفته و از آنجا داخل خانه را نگاه میکردم؛ حضور چند آژان ناشناس برایم عجیب بود و نمیدانستم داخل خانه چه اتفاقی افتاده فقط منتظر بودم تا آنها بروند و من سراغ آقای مدرس بروم.
تاریکی هوا و میرزا کریم غسال
مدتی گذشت و هوا تاریک و تاریکتر شد؛ آن آژانها نرفتند و حتی ساعتی بعد دیدم که میرزا کریم غسال را به آنجا آوردند، تابوتی هم آورده بودند! دیگر نمیتوانستم صبر کنم؛ نوجوان بودم و شرایط سختی برایم پیش آمده بود. نمیدانستم باید چکار کنم.
شاهد دوم که بود؟
بناچار سراغ یکی از معتمدان محل به نام حاج علی کردستانی رفتم. جریان را برای او تعریف کردم و بیدرنگ همراه من آمد و بعد از خارج شدن آژانها از خانه که تابوتی را حمل میکردند یقین پیدا کردیم که آقای مدرس را کشتهاند! دنبال آنها راه افتادیم و با فاصلهای حدود 100 متر در تاریکی شب به تعقیب پرداختیم. آنها به قبرستان شهر نرفتند و از شهر خارج شدند!
آژانها از کشتزارهای گندم عبور کردند و به محلی که به «حوض قزاقها» معروف بود، رسیدند. در تاریکی شب مشغول کندن زمین شدند و پس از دفن پیکر آقای مدرس با پوشال گندم و خاشاک اطراف محل دفن را پوشاندند و رفتند.
علامتگذاری جای دفن
وی در ادامه این روایت میگوید: پس از دور شدن آژانها با حاج علی کردستانی به آنجا رفتیم و کاملاً مطمئن شدیم که آنجا محل دفن پیکر آقای مدرس است. برای آنکه دوباره بتوانیم آنجا را پیدا کنیم با چند تکه سفال کوزه شکسته علامت گذاشتیم و از محل دور شدیم.
افسوس شیخ اولیایی
وقتی خبر این جنایت را به شیخ اولیایی دادیم، حسرت خورد و گفت در حال تدارک فرار آقای شهید بودیم و بخاطر ماه مبارک آن را به تأخیر انداختیم؛ افسوس که نتوانستیم او را نجات بدهیم.
سه روز در مخفیگاه
با انتشار خبر قتل آقای مدرس وضعیت شهر بدتر شد و من از ترس اینکه مبادا به دام مأموران دولت بیفتم، سه روز در خانه شیخ اولیایی مخفی بودم و پس از آرام شدن اوضاع توانستم به خانه برگردم.
اعتراف آژان بازنشسته
عظیمیان که کمی هم از عوارض پیری در یادآوری جزئیات آن روزها رنج میبرد، میگوید: چند بار ما را به بهانه شرکت در عزاداری به نظمیه بردند؛ حتی یکی از آژانها سالها بعد و پس از بازنشستگیاش به من گفت: چند بار میخواستیم تو را بکشیم، اما نشد.
نان و ماست نذری «آقای شهید»
عظیمیان در پایان یادآوری میکند: هر چند دولت نمیخواست قبر مدرس مشخص باشد، اما چندان طولی نکشید که مردم قبر آقای شهید را به محلی برای نذر و نیاز تبدیل کردند و از همان زمان تاکنون نان و ماست نذری مزار آقای شهید حاجات خیلیها را برآورده است.